بچگی
دیروز سر کوچه وقتی داشتم میرفتم کلاس موسیقی یکی از همکارای محل کار قبل ترم رو دیدم ، یعنی این قبلیه نه قبلی ترش ، جایی که تقریباسه سال پیش کار می کردم ، باید بگم تو این سه سال خیلی تغییر کرده بود خیلی داغون و پیر شده بود طوری که واقعا نتونستم تو دلم نگه دارم و گفتم چقدددددد عوض شدی ... اونم گفت ولی تو نه عوض نشدی ، فکر کنم روش نشد بگه بهتر هم شدی :)) اینجانب با این حرف ها به خودش حس خوب می دهد !
ایشون تو این مدت بابا شده بود من اینو میدونستم چون هنوزم که هنوزه تو کانال اطلاع رسانی اونجا عضوم و مجله ماهیانه شون رو میخونم و از همون طریق همون موقع فهمیدم که باباا شده ولی خب چون خودش بهم نگفت منم ب روش نیوردم اما واقعا شبیه باباها شده بود .به این فکر کردم که چقدر بچه می تونه رو قیافه پدر و مادر تاثیر بذاره و چقدر دلم نمیخواد که مادر بشم .
وقتی به دوران زندگی خودم فکر میکنم به این نتیجه می رسم که من واقعا نه از نظر ظاهر نه از نظر عقلی دلم نمیخواسته زود بزرگ بشم ، مثلا یادمه وقتی سوم راهنمایی بودم اکثر دوستام دیگه کاملا برجستگی های بدنشون نمایان بود مانتو میپوشیدن و حتی دوست پسر هم پیدا کرده بودن اما فقط باید میبودین و من رو میدیدین هم قیافه م هم تیپم شبیه بچه های پنجم ابتدایی بودهیشکی باورش نمیشد من هم سن اینام ، من حتی خیلی دیر پریود شدم ! چند وقت پیش یه فیلم خارجی دیدم که دختره خیلی منتظر بود که پریود بشه و در واقع پا به بزرگسالی بذاره و یکی یکی دوستاش میشدن اما این نه و یاد خودم افتادم ، البته من اصلا دلم نمیخواست یعنی خودم هم علاقه چندانی به بزرگسالی نداشتم ، من تا مدت های مدیدی حتی تا دوران دبیرستان که همه دختر ها در تلاش بودن خودشون رو بزک کنند و مخ پسرهای محل رو بزنن تو کوچه مشغول اسکیت بازی بودم !!
من در دانشگاه پروسه سکس رو شیناختم :))))))
من خیلی از فوش های کش دار رو مث منم دی وس یا ک س ک ش رو تا چند سال پیش حتی به زبون هم نیورده بودم !!
وای برای هر کسی تعریف کنم مطمئنم باور نمیکنه اما من واقعا در همین حد پاک و منزه بودم ، اونموقع توانایی این رو داشتم که به مقام پیامبری برسم :)))
اینا رو نوشتم که چی بگم ؟ آهان بحث بچه دار شدن بود ... خب همه این ها رو گفتم تا بگم الان هم واقعا در خودم نمیبینم که مادر شم ، یعنی همش فکرمیکنم بچه ام حالا سن خر شرک رو دارم ..
اما
جدیدن یه وقت هایی به بچه داشتن فکر میکنم به اینکه مثلا یه دختر سه چهار ساله باهوش دارم که باهام داره ساز میزنه ، زبان بهش یاد دادم، مودب و خوش سر زبون و کمی مغروره اسمشم نفس .. خب در واقع این فقط یک رویاس و در واقعیت اگر نفرین های مادرم برآورده بشه و یکی مث خودم نصیبم بشه زندگی م به یه کابوس طولانی تبدیل میشه .
شاهین میخواد بیاد شرکت سفته هامو امضا کنه و نمیدونم چرا صورتم داره جوش میزنه !