میتونم بگم
تقریبا روزای پر از ناراحتی داره تموم میشه و حدیث آروم و مهربون داره ب زندگی برمیگرده ..
نمیدونم .. شاید من خیلی دارم سخت میگیرم ، شاید خیلی دارم همه چیو جدی میگیرم ، نمیدونم چرا هر چقدر تلاش میکنم آدم بی خیال تری باشم نتیجه عکس میده و منهمچنان حساس تر و جدی تر دارم ادامه میدم و این باعث میشه خیلی خیلی اذیت بشم .
راجع ب موضوعی که یک هفته اذیتم کرد باید بگم تقصیر دوتامون بود ، من از نظر روحی خیلی خسته بودم خیلی زیاد ، و شاهین باز هم بجای دلداری دادن و همدلی کردن ، نسبت بهم گارد گرفت و من کاسه صبرم لبریز شدو دعوا شد !
خودم رو مقصر میدونم چون باید خودم رو کنترل میکردم
اونم مقصر میدونم که میدونست با اون حرف و رفتار من عصبانی میشم و باز هم اینکار رو کرد.
اینکه آدما از نقطه ضعف هم با خبر باشند و اینجوری دست روش بذارن خیلی غیر انسانی و نامردیه.
خلاصه که خیلی ازش بدم اومده بود ، طوری که داشتم فکر میکردم دیگه دوسش ندارم و زندگی مون ب بن بست رسیده .
اما دیروز باز یه جرقه هایی از عشق و محبت بینمون زده شد ، دیدم نه ، من این آدم رو همچنان دوست دارم و همچنان دلم میخواد باهاش باشم . از دیروز یه کم صلح برقرار شده و من ب زندگیم دوباره دارم دلگرم میشم .
یه کم اوضاع روحی م بهم ریخته س ولی دارم دوباره خودمو جم و جور میکنم
این شغل جدیدم خوبه، ب خونه نزدیکه ، کسی بهم کاری نداره، راحت و بدون استرس دارم کارم رو انجام میدم
تایم بعد از کار رو میتونم ب کارای دیگه م برسم
میخوام مصرف سیگارمو کم کنم
از ماه بعد باشگاه رو شروع میکنم ، الان پول ندارم ،
کتاب خوندن و ساز زدن رو از سر میگیرم
ب زندگیم سرو سامون میدم و دوباره ب همون حدیث آروم و مهربون سابق برمیگردم. قول میدم.